۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

در ستایش جایزه ی اسکار آقای فرهادی


یک وسیله یک وجبی به اسم پدال گاز هست زیر پا که عجیب تحت سلطه ی شماست . فشارش می دادم و صدای ضبط هم کمک حالمان . کنار اتوبان کردستان نوشته اند مطلقا" پارک ممنوع ! شاید می دانستند که آنها که کنار اتوبان پارک می کنند شاید قصه شان سر دراز بگیرد و چه بسا شاید پارک نکنند از این مهم جلوگیری شود و این حرفها .
 این جدایی که جایزه گرفت خیلی دلمان را روشن کرد . انگار که اصلن این خانه چه تاریک بوده که با طلایی اسکار یک شمعی کنارش حالا روشن شده که نورش هم کم نیست . تقاطع جهان آرا .صبح روزی است که چند ساعتی از برنده شدن جناب فرهادی نگذشته و من هم تا چند دقیقه ی پیش اخبار و رسانه های مردمی را دنبال می کردم . پشت چراغ قرمز نشسته ام و شیشه ها بالا .با خودم فکر می کنم که یک جای کار می لنگد .که چرا این همه خوشحالی را مردم نه گیلاس به هم می زنند نه سوت و دست نه توی خیابانهاشان بروز می دهند .شیشه را می کشم پایین .
 هنوز هم هیچ صدایی نمی آد . از چیزی می ترسند ؟ جایزه بردن و خوشحالی هم مگر اینطوری میشود ؟؟ انگار که یک خواب باشد که تو فقط دیده باشی ها ! دلم می خواهد بزنم به شیشه ی ماشین بغلی که هی آقا شما هم خبر را شنیده اید ؟ چراغ سبز می شود .راه می افتم . این مردم خوب یاد گرفته اند چطور خوشحالیشان را با شِیر کردن عکس و فیلم در فیس بوک و پلاس و اینها بروز دهند . این مردم از درون خوشحالند .همین ها همان هایی هستند که یادشان دادند از درون اعتراض کنند و ناخوشحال باشند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر