۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

آنجا بهشت ! اینجا اردی بهشت

باد و خاک  و هوای اردی بهشت ماه و کلی ابر بالای سر خانه ی ما و تنهایی در خانه و کار و مقاله و اینها عصر جمعه ی یک زن می تواند باشد که سرِ سنگینِ تازه از خواب بیدار شده اش را با خودش تا دم گاز و اطراف آن می کشد.
این را می خواستم اینجا بنویسم که یک روزی توی زمستان یا شاید هم پاییز نود بود که آهنگ را برای اولین بار از پی ام سی می شنیدم . داشتم میرفتم بیرون که برای چند دقیقه ای روی مبل نزدیک تلویزیون میخ نشستم و آهنگی را نه با آن خاطره داشتم نه چیزی اشکمان را درآورد .هم متن شعر خوب بود هم موزیک زیر پوستت جان می کند تا گلویت ! بعد تمام طول  راه را به این فکر می کردم که کسی که شعر را نوشته یعنی چقدر دلتنگ بوده ؟ چند سال بوده که او را ندیده ؟ ... بعد امروز که داشتم می آمدم پیش تو تمام این سوالها جوابشان مثل زاینده رود از چشمم می آمد پایین که نبودن بعضی ها یعنی خالی بودن دنیا!تو نیستی که دنیا به کامم نباشه به سازم نرقصه! 
حالا همه ی اینها به کنار .من عادت کرده ام که تو غصه ام را بخوری اصلین ! اصلن دعایم کنی ! اصلن دلداری ام بدی ! اضلن به عشق امید دادنت از پس یه کاری بر بیام ... دعام کن که ... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر