۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

شانس یا اقبال ؟!


در را پشت سرم بستم .فیلم را آتیش کردم و خودم نشستم به دیدن .خودم و خودم .از همانجایی که چند روز پیش استاپ کردم ادادمه دادم . زندگی آدمهاست دیگر .... 
 ...روی پهلوی راستم - همین پهلویی که یک عمر می خواهد با من زندگی کند - دراز کشیدیم. با هم فیلم می دیدیم.موزیک نگو،بگو غوغا!دوربین فیلمبردار همانجایی که باید کار می کرد کار می کند . پاییز است .حوالی ساعت ناب پاییز ... 

... ازم سوال می شود فیلم را دیدی ؟ با سر علامت "ااااای" تکان می دهم .قاعدتن مخاطب متوجه نمی شود که یک همچین فیلمی را من نصفه دیده ام و چرا و اینها .بعد می گوید سال فلان دیدم این فیلم رو . بعد یادم می افتد که فرداش شنبه بود و بین تا زدن روزنامه اش یادش افتاد بره سی دی خانم سین را بدهد و بابت فیلم ،گفت و گویی چاق کنند ... 

از مهارتهای زبان یادگرفتن دیدن فیلم و گوش کردن موزیک و ... است . چند تا فیلم رو اسم می برم . اسم این را هم می برم . نمی دونم چرا ! بعد شاگردها رای گیری می کنند و انتخاب می شود کار دل آقای وودی آلن ! 

جلسه ی اولی است که فیلم می بینند .اکسنت و محتوا خوب است . احساس سنگینی می کنند اما یک کم بعد جفت و جور می شن با فیلم . بینا بین فیلم دیدن سوال می کنن که عشق توی نگاه اول چی می شه تیچر ؟ جواب می دم و ادامه فیلم ... یک جاهایی حتی موقع دیدن فیلم ( شنیدن موزیک خاص که جای خود را دارد )  حتی بو ، حتی رنگ لباس، حتی صدا ، حتی همه کَس و کار طرف فرو می رود در چشم و چال آدم... زندگی آدمهاست دیگر... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر