۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

سامانتا قطره سوم رو می شمره .دلشوره امان نشستن چند دقیقه رو بهش نمی ده .راه می ره توی حال .پیرهن سفید کوتاهش تا سررانهای سفید زنانه اش و موهای جمع سیاه روی سرش نور آفتاب را از لابلای پرده ها دنبال خودش می کشاند.دست به کمرش زده و اتاقها را متر می کند و روزها را به عقب می شمارد .به هفته ی پیش.به ماهها پیش . به سال پیش ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر