۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

خون از چشم گاو

همه ی عمرم را ( همه یعنی از همان چهارسالگی ) را دویده ام که کسی بهم نگه زیر سایه ی من بزرگ می شی .یا نونت رو می دم .یا هر چیزی .... توی قاموس رفیق من این باشه حتی شوخی اش یعنی انگار چهار تا تخته بردارن با میخ طویله بکوبن سر قلبم .حالا مگه می شه خودمم رد شم ازش؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر