۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

شب بخیر

می روم چند کیلومتر دورتر از جایی که کار می کنم .کلاسم تمام شده وراه افتادم.یک چیز مختصری می خورم و دوش می گیرم و سبد لاک هایم را پهن می کنم . سکوت خانه با صدای باد و تق تق در ورودی می شکند.فیلم می بینم و رنگ می کنم . ناخن ها را شسته و رُفته سوهان می زنم و لاک می زنم .هوم .خونه و خانوم با هم تنها هستند.موهایم را شانه می کنم و حداکثرچراغ ها را خاموش و می روم توی تخت.اس ام اس می زند و طریقه ی خوبی از نوع خواب ِ من را یاد آوری  می کند. که برو توی تخت .بالش را بغل کن.تکیه بده به دیوار و پتوی روتو فراموش نکن. دلم یک جور راضی ست از دنیا .بی دلهره خوابم می برد .