۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

تداوم های یک ذهن مچاله 3

خودش را جا می کند جای بالش.آهنگ هم همین جا تمام می شود.بعد می پرسد صبحانه خوردی ؟با سر اشاره می دهم نه !شام هم نه!ظهردیروز املت خوردم .بعد می گویم دیشب دوش گرفتم موهایم را میبینی هفته ی پیش تر زدم توش.حتی دیروز می خواستم با ماشین شماره چهار همه را بزنم برند پی کارشان اما فک کردم همه می فهمند دیوانه شده ام آنوقت .بعضی ها دیوانه گریزند می فهمی که؟او سرش را تکان می دهد .بعد نگاه می کنم می بینم آن لامپ خاموشه حالا روشن شده مثلن اون موهاشو با نمره چهار زده .بعد او می گوید از کی خیلی دلخوری ؟بعد می گم اونا .اون می دونه اونا جمع ان .می گه غیر اونا ؟می گم هیچکی .می گه اگه بخوای راستشو بگی چی ؟می گم همه . می گه اوهوم ،می دونستی دیوونه ها دل خوری می کنن ؟می دونی دل خوری چیه ؟می گم قصه شو بگو من همین جا خوابم ببره یک کم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر