۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

دوست تراپی

یکبار خواستم بروند سراغ مدرس دیگری .خوب نرفتند .خوب من هم دلم نیامد ولشان کنم اول راه .ترسیدم گم شوند و حقیقتش اینست که وقت گذرانی بااینها حال خوبی رابرایم می خرید .حال یکی از آنها خوب نبود.خودش خوب بودها . دلش ابری بود.سعی کردم درس کمتری بدهم .بساط نون و پنیر و سبزی و گوجه راه انداختیم نخورد .خوب کار نکرد این .
بلند شدم رفتم آشپزخانه ی مامان پرسیدم لیمو دارید ؟ گفت اوهوم .خوب دست به کار شدم .چهار تا لیوان بلند برداشتم و قالب های یخ را با صدای تق تق تق ریختم توی لیوانها .بعد چند برگ نعنای تازه که هر کدامشان را با دنیایی انرژی مثبت و تو قوی هستی و روزهای تلخ می گذرد و خوب و عالی تر از قبل می شوی حتی ریختم توی لیوان .بعد لیمو ها را باریک باریک بریدم و تو را قسم به خوشگلیتان بروید و کار کنید وار، راهی مخلوط دل انگیز دست سازم بریدم وبه نوشیدنی اضافه کردم و بردم که کارساز باشد . به داد اطرافیانتان برسید .گاهی بگذاریم بروند تنهایی شاید سهم ما فقط ساخت یک نوشیدنی دست ساز باشد .