۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

من در بارانها

شب نخوابیدم دو روز راه رفتم و حالا بارونه بی امون پشت پنجره ها می باره و می باره.سین شهر خواب های عمیق و صدای بارونه. شهر تراس پر گل و آدمای مسافره که قبل از خواب خستگی مجاله فکر کردن ندارن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر