۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خدافظی

ماشین را صد متر جلوتر پارک می کنم و طول مسیر را تا خانه ی دوست پیاده می رویم. خوب سرمای تهران از جوراب شلواری و یک کت کوتاه گذر می کند .هوا خیلی سرد تر از اینست که عابره سواره شیشه اش را پایین بکشد تا زحمت نگاه را از پشت شیشه بکشد .می رویم بالا .میهمانی خداحافظی ست. دوست دارد می رود آمریکا برای تحصیل و زندگی . چند روز قبل ترش رفته بودیم باشگاه دویده بودیم ، بولینگ شرطی زده بودیم و شام و ... .بعد شبش از دلش که چقدر هول نرفتن است گفته بود . که چقدر دارد حفظ ظاهر می کند .یکی دارد می رود آمریکا حفظ ظاهر می کند .یکی دارد نمیرود هم همینطور .اصلا ما نسل حفظ ظاهریم .
کتم را در آورده ام و نشستم روی کاناپه .فضا تاریک است .یا لحن تعجب بر انگیزی  می گوید موهاتو کوتاه کردی ؟ دست می برم به پشت سرم  و به موهای جمع شده ام اشاره می کنم .یاد زن های مو کوتاه می افتم . (سلام آیدا)...
ساعت های پایانی شب است و دارند می نوازند و دختر و پسر می خوانند . همین که می زند زیر آواز "حرف تنهایی قدیمی ..." خانم شیک بر می گردد مثل نگهبانهای زندان چشمهای من را می پاید.خیلی ظریف کاری می کند و دستم را هم می گیرد .گفته بودم من از گرفتن دستم معذب می شوم ؟ اما زندانی ای که بخواهد بگریزد ، می گریزد و ترس از سیاهی چشمهایش و چشمهای سیاه و نگاههای اطراف ندارد ...
موقع خداحافظی که می رسد  زس می آید نزدیکم .خوب دست جفتمان روست . رفیق خوب روزهای پاییز سال پیش آدم دارد می رود. همه دارند می روند و این اصلن هم فرار مغز ها نیست. مغزهایی که این همه آدم ازش می روند و خالی و خالی تر می شود حقیقت ِ محض فرار هستند. خوب چشمهایش پر می شود و گلویش پر. اینجا گردنه ی حیران است باور کنید .هیچ زر ِ اضافه ای نمی شود زد .فقط می شود رفیقت را تنگ در آغوش بگیری و بگی خوب باش و حتی این هم اضافه است . من از خداحافظی های طولانی تخریب کننده و خداحافظی های طولانی که هرگز نرفتم و در دلم هزار بار از طرف خداحافظی کردم و کار نکرد ، پُر شدم و از همین تریبون ظرفیت خود را پُر اعلام می نمایم .

۲ نظر: