۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

وقتی توو فکر شام بود...

رسیده ام خونه ی مادری. کسی نیست . سفارش خرید را به دختر خونه داده ام و تا او برسد فیله ها را برای بخش پیش غذا می پزم . یک جور کلافه ای دارم با کاغذ ها دست و پنجه نرم می کنم که بسیار پُر واضح است که بساط شام امشب را برای کمک به حالم ترتیب داده ام .
 دختر خانه رسیده و فر را گرم میکند و بعد ظرف چیدمان شده را می سپارد به خدای فر . نور زرد درون گاز بسیار مرموزانه و پورن وار درون گاز ها تعبیه شده .به نظرم نور زرد می تواند هر قازقولنگی را زیباتر جلوه دهد . کمی بعد تر که دختر می رود شعله ی بالایی را روشن کند تا ترتیب رنگ آمیزی طلایی  پنیر ماجرا را بدهد ، راه می افتم در مطبخ و برگهای کاهو را که با حساب و کتاب پیچیده مخلوقشان باز می کنم و می شورم .چند برگ کافی ست .قرار نیست کاهو بازی راه بیندازیم که ! بعد تخم مرغ پخته شده را پوست می گیرم و فیله های مرغ را به اندازه های باحالی خرد می کنم .بعد گوجه ها را می شورم .بعد ده ثانیه با گوجه ها حرف می زنم .به نظرم گوجه ها زن هستند . ظریف و خانم و دلربا... خوب وقت آن رسیده قارچ های ورق ورق شده ، فیله ها ، کاهو های دفرمه ، گوجه ها ،فلفل دلمه ای ، تخم مرغ های حلقه ای با گوجه ها دوست شوند .ذرت و پنیر ماجرا را هم می ریزیم و سُس قائله را ختم می کند .راستش دلم خواست همراه روغن و ادویه های سالاد ،قرمزی ِ لبو را هم  مزه مزه کنم . غذای دختر خونه عالی بود .ما را حلال کنید . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر