۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

خوشحال نيست مثل هميشه. بغض دارد. خيلي مست است. هيچ چيز غمگين با ريتم شادي نمي‌خواند. هر چه مي‌خواند ته‌اش يك موج سنگيني دارد كه قلب آدم را از جا مي‌كند. انگار كسي برگشته كه نبايد بر مي‌گشته. كسي رفته كه شايد نبايد مي‌رفته. سر مزار نيستي اما انگار وسط قبرستان نشسته باشي آن هم خانوادگي! مي‌خواند "بهار رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت." يك سري پا شده‌اند وسط جمع قر مي‌دهند. او مي‌خواند امان امان امان... خوب برويد بنشينيد خاك بر سرها. شب آخر است خانم هايده مي‌خواند. حتي اگر ماتيك زرشكي و لاك زرشكي هم مي‌زد بايد مي‌دانستيد داريد سر خودتان را شيره مي‌ماليد اگر باور كنيد خوب است. چشم‌هايش را بسته با ميكروفون جلوي دهانش سرش را تكان مي‌دهد. هيهات از ابهت غمش.  

۱ نظر: