۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

عصرتر زنگ زده. همكار قديمي و حال است. روزگاري هم اتاق بوديم. هرگز از من درگيري روحي و لفظي با كسي نديد. من را به زعم خودش مي شناخت. فازمان فرق مي كرد. اما يك جايي كه ديگر هم اتاق نبوديم و هم ساختمان هم نبوديم به خواست و اراده ي خودش رفت پيش رئيس و به نظر بقيه زير آب من را زد. من يك نظر شخصي دارم كه من زير آب ندارم كلن. پس به هيچ جام حساب نشد. گذشت و گذشت و گذشت تا دوباره ما هم ساختمون شديم. يك روز يك جا بند رو جلوي ايشان آب دادم. حالا عصرتر ديروز زنگ زده كه من هميشه ورژن شادت را ديده بودم حالا روزهايي كه مي آيي و كليد مي ندازي و مي روي توي اتاقت در نظرت دارم. يك شماره فرستادم برو لطفن. توضيح داد طرف سر كتاب باز مي كند. خدافظي كه كرديم فكر كردم اينجوريست؟ من هر روز سر چند تا كتاب را باز مي كنم. در كدام كتاب نوشته اند بر كه چه گذشته و چه خواهد گذشت؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر