۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

مي گي برم؟

گفتم تا چراغ سبز شود تصميم مي گيرم. چشمهايم را بستم و سرم  تكيه دادم. داشتم به دست اندازهاي راه فكر مي كردم. كه همچين هم رفتنم شايد هميشگي نشود. داشتم به بهانه هاي بابا فكر مي كردم. هنوز همه ي فكر هايم را نكرده بودم كه همه بوق زدند. چشمهايم را باز كردم و راه افتادم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر