۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

در سفر

چند روز هست رسیدم. از شب دوم هم اتاقی دارم. یک خانم. شب ها پر کشان برای آغوش تخت بر می گردم اتاق. او بعد از من آمد و من تلو تلو کنان رفتم در را باز کردم.سختش بود بگوید ببخشید و من فقط دیدم دارد لباس خواب می پوشد.یک لباس سفید یا شیری رنگ کوتاه.کسی جز من توی اتاق نبود.روی لایه های سطحی مغزم آمد که من جز در مواقع خاص لباس خواب نپوشیدم.به نظرم باید محتوا داشته باشد.شاید من توقع ام بالاست.راستش را بخواهید کمی هم اعتماد به نفسم را از دست دادم بعد که هوشیارتر شدم منطقی با موضوع زیر پتو برخورد کردم و خلاصه نتیجه اینجوری بود که من خیلی جذاب ترم با شلوار آدیداس و تاپ پاندام تا اون؛به خدا راست میگم. صدای گنجشک ها قطع نمیشود. یک زن عرب بیرون را جاروبرقی می کند.فقط سلام میدهیم به هم. خیلی درونم داد می زند که اینجا شهر تو نیست. خیلی دست به مچ خودگیریم فعاله. بهار فصل جفت هاست. میدونیم همه مون.

۱ نظر: