۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

مرگ بر فريزر

از توي كيسه‌هاي خريد ژامبون دلم را در آوردم. قشنگ سرخيش و تازگيش و بوي سيرش مستم مي كرد. پنير و قارچ و خيارشور و نون و گرماي لازم را ديدند و با هم رفتيم جلوي تلويزيون. بعد همان  جا ولو شدم. سبزي پلويي تازه را توي بسته هاي مستطيل شكل فريز كردم، گوشت و مرغ را هم. كشوي فريزر را هُل مي دادم توو كه بي هوا حرفت اومد نشست سر دلم. مته برداشت و سوراخ كرد. به روزهاي رفتنت چقدر نزديكم. چقدر دلم هواتو برداشته ناردونه. آخه جمله آخر خداحافظي باهات اونم توي شب عيد بايد اين بود كه بريد خونه ماهي توي فريزر گذاشتم واسه امشب دور هم بخوريد؟ خواستي هميشه وقت ديدن ماهي يادم بيفته سبزي پلو با ماهي شب عيد واسه من بوي نم مي ده؟ خواستي هر چي فريزري مي كنم همين جاي كشو گير كنم كه وقت آب شدن يخ و خوردنش كي هست و كي نيست؟ آي ازت.
يك خانم سالخورده‌ي روي پايي رو چند ماهه بعضي صبح ها توي مسير مي بينم سوار مي كنم و به مدل لبهاش وقت حرف زدن، چشم مي دوزم. به دستاش. به فرمت بيني اش. به انگشتراي شيك و خوش پوشيش.وقتي پياده مي شه تند تند نفس مي كشم تا بوشو حفظ كنم.
 اين حق منه دنبال آدماي شبيه تو توي خيابون بگردم و سوارشون كنم و نگاهشون كنم. ساعت رفت و آمدشونو حفظ كنم و يه روزايي كه دلم تو رو بخواد مثل فشنگ بزنم از خونه بيرون و توي پياده رو دنبالش بگردم. آخ ازت. 

۲ نظر: