۱۳۹۳ تیر ۲۰, جمعه

دكتر خودم لطفا به اتاق عمل جدايي

فهميدم قبل تر از اينكه ترس بيايد مرهم يواشكي آمده بوده. خيلي ماضي نقلي طور. برنامه نويس هم ترس ها را مي شناخته هم دردها را. هم قله ها را و هم دره ها. آنها كه تجربه برك آپ و جدايي به هر عنواني داشته اند يك كم كه از ماجرا دورتر شوند و خودشان را با بال گرد بالا ببرند اين موضوع را خواهند ديد. نرسيده به جدايي يك دوراهي دارد كه خيلي چند راهي دارد. مي رسي اونجا و خيلي خسته اي و انگيزه ها و هدف هايت را گم كرده اي. نقطه مبدا را خيلي واضح يادت نمي آيد و از مقصد هم چيز درست و درماني نمي بيني. روزمره گي را ميخ كرده اند كوبيده اند وسط چشم هايت؛ بهش كه خوب دقت كني چشمهات چپ مي شه. مختصاتش اينجوري است كلن. 
اين دوراهي به ذات چند راهي، پر از ترس است. ترس اينكه به بقيه چه جور حالي كنم كه چي شد كه اينجوري شد، اگه اوضاع بدتر شه چي، وابستگان و ذي نفعان اين فصل چقدر آسيب مي خورند، اگه از پسش بر نيام، و آخ از ترس تنهايي. اما همين جا كه استاپ مي كنيم و از روي تصوير مي ريم عقب تر مي بينيم يك نيرويي درد ها را مي شناخته و تفاوت واقعي بودن و زِرِ مفت بودن را تشخيص مي داده و به تو تمام ابزارهايي كه بعد ها به كارت مي آمده را داده. آچار داده كه پيچ هايت را خودت سِفت كني. حتي برات يك چال كنده كه بري از زير خودت را ببيني و از كم و كاست خودت با خبر شي. در تو يك دنده معكوس نهفته بوده كه هرگز ازش خبر نداشتي. معتقدم اين وضعيت در اولين باري كه فكر كرده اي  جايت اين جاي بازي نيست و لوبياي سحر آميز جدايي را در ذهنت كاشته بودي، خيلي ماهرانه روي سيستم بنديت سوار شده بوده. 

۴ نظر:

  1. اینکه بگم خواننده‌ خاموشم خیلی‌ کلیشه ‌ست نه؟ من خیلی‌ خیلی‌ نوشته هاتو دوس دارم. از زمان گودر به این‌ور دیگه از هیچ سرویس ریدری استفاده نمیکنم، لذا روزی چند بار دیوانه وار به این صفحهٔ دلپذیر سر میزنم. ممنون که مینویسی و منو هنوز به وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی مشتاق نگاه داشتی‌.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به خود باد كردم. مرسي كه خاموش نموندي.

      حذف