۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

یادداشت های معمولی خانم زاناکس

پاییز یعنی یک نفر را حتی شده از ته صندوق خاطراتت پیدا کنی و برایش صبحها سهراب و شبها فروغ بخوانی. برایش کوتاه بنویسی ای نادیده دوست دارم ببینمت گر چه نادیده دوست می دارمت!
پاییز شبهای تهرانش چراغ ها نه سردی زمستان را دارند و نه گرد افشانی گلها با تیر چراغ برق ها جفت گیری می کنند. یک حال بین آ بینی. پاییز باید عطر های خنکت را بچینی ردیف عقب میز و عطر های گرمت را نزدیکتر. صبحها ماتیک یواش بزنی و شبها لب هایت را سرخ کنی. عصر ها که باد دوید زیر دامنت خودت را پرت کنی روی آغوش پناهنده مردت و چشمهایت راببندی و حتی خودت را به خواب بزنی. پاییز فصل آدم های ترد و نازک است. فصل مکث ثانیه های پشت پنجره ها با لیوان چای. پاییز شباهت محضی دارد به ساعت هایی که میل به ماندن دارم. برای عصر های پاییز در یخچالتان چهار عدد خرمالو و قهوه ناب در کابینت و تست پنیر و گوجه و ریحان داشته باشید. کتابهایتان را بچینید کنار تخت. کمی لای پنجره تان را باز بگذارید. کرم مرطوب کننده با بوی تمشک بزنید. لباس راحت بپوشید. به نزدیکانتان اکتفا کنید و به در یادهایتان سرک بکشید. پاییز از نیمه سر رفته خلاصه حواسمان جمع باشد.

۱ نظر:

  1. نمیدونم چرا. ولی وبلاگتون توی پاییز یه حال و هوای دیگه داره.

    پاسخحذف