۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

نوشتم گاهی باید رها کنی تا هر طور می خواهد پیش رود و بعد پست کردم رفت. 
برداشت یک: حکیم شرق ترافیک سنگین. تابلوی بالا سر هر روز نوشته "ترافیک سنگین محدوده هر جایی که هستی تا آزادگان". (سلام زیر دوش جان.) گوشی را از توی کیف غولم یک دستی حین رانندگی کشیدم بیرون. شماره رو تایپ کردم و بعد نوشتم چی شد... اما بی اینکه بفرستم بره گوشی رو هل دادم توی کیف. نوشتم تا مغزم هعی جمله سازی بی خود نکنه و نفرستادم چون به نظرم اگر قرار بود معلوم شه، معلوم می شد! دیشب وقتی نشستم کنار شومینه گوشی دینگ صداد داد. چی شدش معلوم شد. نتیجه؟ خوشحال ترین حال و بد حال ترین حالت را به کسی مفروش. من مالک حالم هستم. پس هستم!

برداشت دو: کلید انداختم در را باز کنم. آقایی ایستاده بود منتظر. پرسید خانم فلانی؟ گفتم بله فلانی ام. گل را داد و رفت. قبلا ترش توی دفتر روز نوشته بودم دیگر به تو ای موضوع خر فکر نمی کنم. 

برداشت سه: خواستم بروم آنجا اما نرفتم. شب برایم عکس فرستادند که کیک را بریدیم و شمع را فوت کردیم. حالم؟ دو نقطه دی. 

برداشت چهارم: داشتم پای گاز خامه را به شیر اضافه می کردم. اسب ها رسیدند که تو برو بشین. کمی بعد تر شراب ها، استیک با سس قارچ مبسوط روی میز بود. 

پرداشت پنجم: ساعت شش صبح بیدار شدند که رسم دنیا عوض. ما کیک را صبح فوت می کنیم و می خوریم. گفتم باشه. رسم دنیا عوض. 

۱ نظر:

  1. حیف است بلاک اسپات برای این نوشته ها. اصلا هنری نیت این وبلاگستان. بروید بلاگی، بلاگفایی بنویسید. هرجا غیر از اینجا. شرمنده ها! فضولی شد.

    پاسخحذف