۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

پیچ...

آقای عین آمد مبل دو را هم برد. حالا خانه خالیست. چراغ روشنایی اش هالوژن های سقف است. هنوز تابلو ها را جمع نکرده ام. هنوز عاشق سنگ های کف هستم. تخت اندازه تنم برای خواب جا دارد. صدا می کنم خودم را در خانه. صدا می پیچه. پیچه. پیچ ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر