۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

یک اتاق مربع شکل بزرگ. شاید چهل متر. من هستم و من. همه چیز سفیدِِ تمیزِ یک دستِ عجیب است. یک پنجره قدی کمی کوتاه تر از ارتفاع دیوار. ارتفاع؟ یک کلمه غریب است که خیلی با هم دوست نبودیم. کتری برقی که برای سفر راه دور خریده بودم هم اینجاست. استوانه ای کوچک که سفید با دو خط طوسی. من اینجا وقت دارم کمی خودم رادر آینه ببینم و بعدش دیگر هیچ نبینم. اینجا همان جایی است برای روزهای ِ آخر. چند روز مانده به آخر است اینجا. بیرون درخت هست زیاد. درخت هایی نزدیک پنجره که نامشان را نمی دانم که از شاخ برگ های لَخت و رها و آویزان پر هستند و انگار ریشه از ازل داشته اند و بعد از من هم کمی رنگ برگ هایشان تیره خواهد شد. یک جایی هم دارد برای لَم دادن های طولانی. زمان؟ نه زمان ندارد اینجا. کتابی که الف برای تولدم خریده بود پارسال هم روی لَم گاه است. یک روانداز سبک و خنک و سفید هم هست. می توانم روی خودم بکشم و بخوابم یا دور گردنم بپیچمش و از پنجره اگر باران آمد آویزان شوم یا روی کتف هایم را بپوشاند. کسی بوده که می دانسته چقدر گل انار و یاس و ارکیده را دوست داشتم که نرسیده آفتاب پنجره را برایم پر از گلدان کرده است.اینجا جایی ست برای چند روز مانده به آخر. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر