۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

وارد ساعت های شروع فردا شده بودیم. ما کمی وقت داشتیم تا یک خداحافظی دوست داشتنی بکنیم. چه کار کرده بودیم؟ نشسته بودیم به شمارش. معکوس؟ نه جانم. به شمارش انگشت نشمار تمام خاطرات خوب. تمام دو نفری های مطلوب و مطبوع. به عه یادش بخیر اون بیکینی خوشگلت رو با هم خریده بودیم، چقدر شب یلدامون خوشگل طولانی بود، اون آهنگه رو فعلا گوش نکنی یه وقت دلت جمع نشه، اگه رفتم دکتر برای کتفم پس به کی بگم چی شد؟ ... صبح آروم آروم خودشو پهن کرده بود توی خونه و چشم ما رو به جای خواب، آب برده بود. خداحافظیه دیگه، نمی شه چیزی گفت. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر