۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

این متن ممکن است کمی طولانی شود و طبق سنت دیرینه می توانیم از ابتدای داستان با یک بوسه همدیگر را تا بستن صفحه نوشتن های خانم زاناکس همراهی کنیم. 
هفت روز پیش رفتم شهر کتاب. باید دو تا کتاب که تصوری از قطر آنها نداشتم را می خواندم تا دستگیرم شود من واقعا چه کسی هستم؟ وارد کتابفروشی محبوبم شدم و همان دو کتاب را نداشت. کجا و چه کسی در کدام سطر نوشته من دقیقا کیستم و می خواهم چه کار کنم. آدرس همتای خود را بهم داد و رفتم شهر کتابی دیگر را کشف کردم و از انبار یکی از آن دو کتاب داشته را آورد. اتفاقا خوشحال هم شدم کمی چون کتاب فرای تصور من قطور بود و زمان می برد تا تمامش کنم. دیشب تمام شد. نوشته بود کمی از من را و نزدیک آنچه من از خودم می دانستم را سوراخ کرده بود. خوب حالا که چه! که هیچ. 
فکر کنید با یک نفر آشنا شدید و هنگام معرفی گفت من بیل ویلیام هستم و شما به طور تجربی دانسته بودید از قبل که با همه ویلیام ها چلنج خواهید داشت. آیا در هنگام شناخت ویلیام جدید قیافه تان شبیه عقرب نمی شود؟ من می شوم. آخ که یک گونه مرموز از این شبه ویلیام هست در دانشگاه که رشد و نمو بسیاری دارند و همه را می خواهم گاز بگیرم. همین باعث شد صبح روی کاغذ بنویسم بنده می خواهم بروم. به کسی چه می خواهم کجا بروم واقعا! فقط می خواهم بروم. قبلش باید جواب نامه ویلیام را می دادم اما در متن پیس نویس نامه دارد که" با سلام و احترام" . اما این دروغ است. من چطور مراتب حالم از شما بد می شود را با شروعی اینچنین به عرض ویلیام ها برسانم. این شد که اومدم اینجا هر طوری دلم می خواهد بنویسم. 
دقیقا همین قدر سینوس و کسینوس دارد که باید این متن بالای متن قبلی باشد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر