۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

چهارشنبه معمولی خانم زاناکس

سویای خورشتی را خیس کردم و رفتم دراز کشیدم توی تخت. زیر باد کولر و زیر پتو. کتاب هم بردم توی تخت اما نخوندم. چشم بستم و کمی به دریچه خیالم نور تاباندم و خوابم برد. با صدای بازی بچه ها بیدار شدم. خورشت کرفس با سویا تنها می تواند تداعی گری طعم خورشت کرفس باشد اما برایم صداقت ندارد. شمع ها را روشن کردم و کم کم خانه تاریک و تاریک تر شد. قلمه های توی شیشه ریشه داده اند. همیشه وقتی ساقه ای ریشه می کند ته دلم گرم می شود به زندگی. به اینکه هنوز هم می شود ریشه داد. چای سبز و دارچین و نبات دم کردم، کولر را خاموش کردم وجمع شدم توی کاناپه. هنوز ده پاییز است توی دلم. سالها پیش شب اول مهر کافه بودم وقتی شب بر می گشتم بخاری ماشین رو روی هوای ولرم روشن کردم. دارم هیزم جمع می کنم برای روزهای سرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر