۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

نشستم روی همون نیمکت ماههای پیش. یک پامو رد کردم و این بار پرچم قرمز ارزشهامو اونجایی کوبیدم که بایدمی کوبیدم تا در زمستون پیش رو بدونم کجاها می تونم مانور بدم. خوش باوری است که بدونی یه روزی، یه جایی، یه کسی... . اما می تونم بگم این خوش باوری عجب خوش باوری ست. چه کاریه زمونه رو انقدر سخت به دوش بکشیم. طناب بلاتکلیفی های بی خودی وصل به خودمون رو ببریم و سبک تر معلق بمونیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر