۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

هر ثانیه را من به شماره رفته ام

- الان کجاییم؟ 
+ برگشتیم. اینجاییم. 
- زمان چه وقته؟ 
+ زمان الانه. نزدیک وسطای پاییزه. هواش شبا کمی خنکه. همون وقتی از ماجراست که به اندازه مُچ دستت فکر می کنی. همون وقت که دراز می کشی در لم کده خانه ات و بوی لوبیا پلوی سرخ و زعفرانی ات را راه می ندازی و ترشی و سیر و ماست کنارش می چینی و اولین شام برگشتنت را به تنهایی نخواهی خورد. همان وقت است که وارونه سرت را از کاناپه می چرخانی به سمت پنجره ها و فکر می کنی چقدر حرفی که زده برایت آشناست و چه خوش گفت و تو را از خاک و بنایی نجات داد و چقدر دو نفری فکر کردن خوب و دلچسب است. زمان همان وقت است که تازه می پرسی قهوه ات را با شیر زیاد می خوری یا کم؟ گرم یا سرد؟ با حوصله ماگ بزرگ مخصوص شیر گرم را در می آوری از قفسه و گل های روی کانتر را معرفی می کنی. ایشون گل مردابن و اون کوچیکتره شصتو چند روزه با من زندگی می کنه. زمان درست همان وقت است که چشمت را خواب می برد و دلت را خواب نمی برد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر