۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

در انتظار باهار

ترش و واش را پاک کردم و سبزی سیر را دسته ای شستم تا آبش برود و خُردش کنم. صبح پهن شده توی خونه. از تخت می آم بیرون. آهنگ بهار بهار هایده رو می زارم. برگشتم تهران و می خوام در تراس و پنجره ها رو باز کنم بهار بیاد توو خونه. می رم بالای صندلی و پرده های اتاق خواب رو در میارم. سبزی های شب قبل رو خُرد می کنم. صبحانه آماده می کنم و ماشین لباسشویی رو روشن می کنم. نور آفتاب بیست و سوم اسفند ماه تهران افتاده توی خونه و هوای رسمن بهاره. تراس رو می شورم و ملحفه های سفید تخت رو توسی می کنم. آینه رو می برم سمت ِ نور. می خوام خودمم برم سمت نور. کتاب ها را تمیز و مرتب می کنم. اتاقم بوی تمیزی و نویی می دهد. سیس برای ناهار استانبولی با گوجه تازه دم می کند. زیتون تازه از رودبار داریم و ماست چکیده و ترشی بندری کنارش. حال خانه رو به بهار است.
 امروز می خواستم زنگ بزنم الف را ببینم. سلای آقای الف که رسیدی ایران. بعد از کنسرت من خودم را بردم رشت و امروز دارم خانه اهل ِ دلم رو آروم آروم می تکونم. باید بهت بگم چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است. شب باید جمع جدیدی از آدمها را ببینم که امسال فروردین آرزوی دیدنشان را کاشته بودم و توی طول سال آبیاری کرده بودم . حالا سبز شدیم همه . حال سیس خوب نیست و نمیداند من چقدر دنیا را به پای خوب بودنش می ریزم. شب شالون سرخ می پوشم و شبم را باهار می کنم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر