۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

با حوصله شمع روشن می کنم. عکس های روی یخچال رو بر می دارم. ده تا کارت می چسبونم به ترتیب با مگنت ها روی یخچال. هر روز یکی. سیب زمینی ها را آب پز می کنم، دوش می گیرم، کاهو قارچ می شورم و پیاز های نگینی رو طلایی می کنم. روی سیب زمینی های مخلوط شده با پیاز کنجد می پاچم. شلوارک جین کوتاه مشکی مو می پوشم و لباس رنگ تن کوتاه و گشادم رو تن می کنم. موهامو صاف می کنم و هندونه می برم برای روی میز. کمی بعد تر مهمانم می رسد. نان تازه گرفته و خسته ست. خانه ی آدم باید جای آدم هایی باشد که گرمی و صمیمیت خانه را دوست دارند و فکر می کنند جایی هست که برگشتن را آسان و دلپذیر می کند. 
دلم چه خوش است به همین کوچک های ناماندنی. که میز سفید مربع قشنگم را پر کنم از خوراکی های سبک، از کار برگشته باشم و تنم سالم باشد و حسابی دوییده باشد، بنشینم روبروی تی وی... اووم بوی تمیزی بدهم و بدهد زندگی و آدم هایی را داشته باشم برای دوست داشتن و آدمی باشم برای دوست داشته شدن. 
 همین که امشب هوس چلوکباب دارم و آدم هایی که با من شریک باشند از تمام دنیا برای من بس است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر