۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

حاصل عشق از آرشیو خوانی پارسال همین موقع باعث می شه دو تا پستش رو بزارم فیس بوک. کمکم می کنه تا هر چیز معمولی رو بنویسم و با جزییات زندگیم دلمو کوک کنم. تعطیلی شهر را ترک نمی کنم نه اینکه برایم لذت نداشته باشد نه! همیشه بستن و رفتن برایم لذت داشته جز یک بار. یک بار که باید گوشه گوشه ی خونه رو می گشتم و می بستم که بره وچیزی جا نمونه و از بعضی چیزا برای خودم غنیمت نگه دارم. نصفه شب دیشب وقتی بیدار شدم صدو نوزده رو بگیرم ببینم ساعت چنده یاد اون پتو مسافرتی افتادم که سر سرماخوردگی و بوخور گرفتن سوخت و من سوخته شو نمی دونم بالاخره توی چطور حال فصلی سپردم به نداشتن هام. دیروز که شهر رو ترک نکرده بودم و این روزا که شهر خلوته بین تسکین دارویی خودم رو بردم سرکار گذاشتم وسط هدفام. امروز یه جمله خوندم که خیلی توی دلم فرو رفت. می گفت تنهایی خیلی با ارزش تره تا اینکه با آدمای موقتی شریکش بشی. دیروز عصر که برگشتم خونه از راننده تشکر کردم و توی دلم از خودم برای اینکه ماشین نبرده بودم. گلدون فیروزه ای خریدم برای گل قهر. گل قهر فلسفه اش اینه روزا برگاش باز می شه و یهوقتایی که دلش نازک نباشه گلای بفش کمرنگ می ده اما توش پر از خاره. اگر بهش دست بزنی قهر می کنه و جمع می شه. بین همه گلای آشتی یه گل قهر دارم توی خونه که خیلی شبیه شم. رسیدم خونه. خونه توسی پر رنگ بود. سه تا گلدونو عوض کردم. گل ها رو با وقت بسیار طولانی آب دادم و بعد خاک ها رو از کف خونه جارو کردم. چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم توی اتاقم و نور بالای تخت رو روشن کردم و کتاب جدید هاروکی موراکامی رو باز کردم و شروع کردم به خوندن قصه مردی که رفته بود و برنگشته بود. روی تخت به صورت کز کرده از خنکی هوا زیر پتوی غولم سالاد شیرازی و کلم پلو خوردم و بعد در تاریکی به صدای بلند موزیک گوش کردم و کمی بعد ترش خودم را خواباندم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر