۱۳۹۵ بهمن ۹, شنبه

گوشی بابا برام قدر جایزه اسکار ارزشنده. هعی می رم سراغش هر روز ازش یه چیزی کشف می کنم و می زارم بقیه اش رو برای روز بعد، طوریکه تا آخر ِ دنیا هیجانی برای زندگی داشته باشم. حتی اس ام اس های ایرانسل رو هم می خونم. با دقت! 
یکی بهم گفت رنج آدم را دقیق تر می کند. بیا بوست کنم که اینو گفتی. 
همیشه یک سر نخی برای اینکه با هم حرف بزنیم این بود که بابا می گفت این اس ام اس آهنگ پیشواز ِ منو بخون ببین باید چکارش کنم؟ منم خیلی به طور تکراری می گفتم کاریش نکن پاکش کن! 
اما الان... الان فکر می کنم هیچ چیز را پاک نکنید. می خوام یک بیلبورد اجاره کنم توی چمران شمال. بزرگ بنویسم هیچ چیز را پاک نکنید. 
بابا یک خصلتی داشت که من می ستایمش و اون این بود که همیشه خیلی یواشکی صوت و ویدیو می گرفت از آدم هایی که فکر می کرد ممکنه یه روز نباشن و یا اینکه یک روز بزگ شن. مثلا از بچگی ما، نوارهای کاست سونی که لیبل زرد کاهی و قرمز داره موجوده که توش ما خیلی معمولی داریم با هم حرف می زنیم و اونم اصولا توی روزای جمعه که بابا تعطیل بود اتفاق می افتاد. توی گوشیش هم فیلم گرفته ... بابا و مامان و ناردونه و نوه خونواده و مامانِ بابا و آقاجون رفتن باغ و نشستن دور هم می زنن و می رقصن. ناردونه برای گرمتر کردن فضا به رقصنده که مامان ِ باباست شاباش می ده و مامان ِ بابا هم معتقده که دود از کُنده بلند می شه و خیلی شادمان اون وسط قر می ده. فیلم خیلی قدیمی نیست و تا حالا بابا رو نکرده بوده فیلمو. حالا دو تاشون نیستن. ناردونه و بابا. اهَم مطلب اینه که بابا هیچ وقت فکر نمی کرد خودش قبل از تمام کسایی که ازشون فیلم گرفته بره. برای همین کمترین کسی که فیلم ازش موجوده خودشه. آدم های اطراف رو با دقت ببینیم. تا می تونید ازشون فیلمو عکس و صدای یواشکی بگیرید. از خودتونم بگیرید. فکر کسایی که بعد ِ شما می مونن رو هم بکنید. هنوز چند تا آهنگ توی گوشی بابا هست که گوش نکردمش و این امیدوارم می کنه به زندگی و اصل مطلب اینه زندگی ادامه داره. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر