۱۳۹۵ بهمن ۱۵, جمعه

دراز می کشم توی کاناپه ی غولم. کاناپه غول کاناپه ای ست که رنگش رسما دلت را گرم کند و بتوانی پایت را با خیال راحت در اون دراز کنی و یکی بتواند تو را تنگ در بغل بگیرد و اگر دلش خواست ماچت هم بکند. کاناپه غول کاناپه ای ست که خیلی مختصر بتواند تو را پناه باشد از این دنیای بی سر و ته. هم تو را سر باشد و هم تو را ته . 
دارزا کشیدم روی کاناپه غولم و ساعت تقریبا 7 غروب است. گلدونها از سقف آویزونن و اونها هم مثل من سردشونه. پتوی چارخونه مو کشیدم روی خودم و رمان منِ بعد از تو رو به زبون اصلی با همه زورم می خونم. چند ساعت قبل غذای تایلندی خوردم ولی توی دلم سُرسُره ی بلندیه که هعی منو می زاره اون بالا و سُر می ده پایین. زنگ زدم به مامان. خیلی غروب جمعه بود خونه شون. خیلی زیاد. منم توی دلم هم غروب جمعه هم 14 فروردینه و هم عصر عاشورا. خزیدم توی کاناپه ام و کتابم دستمه و فیلمم گذاشتم. یک چشمم بیرون از پتوس و هوا بی ناجوانمردانه سرد است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر