۱۳۹۶ خرداد ۲۱, یکشنبه

خوشم انقدر خوشم زبون ازش قاصره ولی اونوری

 زاناکس ِ روحانی درون رفته یه جایی گم شده که نمی تونم پیداش کنم. غر هم می زنم. ایراد هم می گیرم. پاره هم می کنم. خوش اخلاق هم نیستم. انگار هیچ وقت من نبودم این سالها و یا یه خواب زمستونی بودم که بیدار شدم و نمی تونم از پس غول درون هم بر بیام الان. 
کسی هم نیستم که چادر ببندم به کمر و هدف هام مثل فنر صبح ها از تختم پرتم کنه پایین. صبح ها فقط ریمایندر ساعت رو تمدید می کنم و باز تمدید می کنم. ورزش؟ نچ! کُچ اونروز زنگ زد. کسی که دو سال پیش پوست مبارک رو تا ساعت 11 شب می کند و سرحال تا سه صبح بیدارم نگه می داشت. قاعدتا جوابش رو ندادم. راه می رم انگار دارم خودم رو مثل گاری با خودم می کشم. چه آدمی شدم آخه؟ چه خبره ؟ آدم فقط نیاد توی وبلاگش خوشحالیاشو قاب کنه. بیاد بگه بابا یه روزای بلند مدتی هم هست که فقط با عشق جا مدادی سیلیکون و رنگ های یواش داری زندگی رو می بری جلو ول کنی زندگیه از روت رد می شه له ت هم می کنه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر