۱۳۹۶ تیر ۲۱, چهارشنبه

آیدا راست می گه 
از وبلاگ آدم که نباید بفهمی الان توی برک آپم یا رابطه. از قلب آدم از مردمک چشم آدم باید بفهمن. 

باید برم برای خونه کمی گل بخرم. خونه رو جان تازه ای ببخشم. اگه نبخشم کی ببخشه؟ 
باید برم برای غوره ها و آلبالوها قصه رو تعریف کنم. منتظر نمونن. کپک نزنن. 
دو تا دست دارم به علامت نه ، نکنید لطفا گذاشتم روی دوشم که هیچ بار اضافه مسئولیت نگیرم. نمی خوام. مهر زده شدم. نمی خوام واقعا.  به سوشی انا گفتم کاراشو بکنید فقط بگید کِی بیام برای امضاها. چه اهمیتی داره واقعا. 

اینروزا به اون کتابخونه توی اینستلرر فکر میکنم. کدوم کتاب می افته؟ چه معنی ایی داره؟کی میخواد بهم چی بگه ؟ 
اینروزا دلم می خواد یواش برم اما تند بگذرن. روزای بایدِ بودنم تند بگذره. 
اون روز ب می گفت کجاها دوییدی و پنج سانتی متری خط پایان وایسادی و موفق نشدی... یهو همه کره زمین به سرعت نور چرخید جلوی چشمم.. دیدم عه عه چه همه جا! توی تیم که بودم دقیقه آخر توی آخرین بُرد رفتم که رفتم... توی زندگی توی آخرین دور مسابقه وقتی داشتم می رفتم که تموم کنم نسبتم رو با دنیا یهو همه چی رو یا فرو ریختم یا فرو ریخت اما مهم اینه که رفتم که رفتم... سر کنکور درسای آخر خسته شدم و احمقانه خوابم گرفت و رفتم که رفتم... برای اسیست کردن مرحله اخر رفتم که رفتم... همه جا همین بوده... کاری کنیم که لطفا دیگه نباشه. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر