۱۳۹۶ مهر ۱, شنبه

از کوه برگشته و انگار کوه کنده ام. اندازه خرس گرسنه اما بی حس از هر نوع خریدی . فقط دلم یم خواهد برگردم به تخت و تخت من را در خودش غرق کند. دوش م یگیرم. یک هفته ست هورمونها هر غلطی دلشان خواسته کرده اند و الحق که منم کم ننه من غریبم بازی در نیاوردم. مثلا دراز کشیدم و فکر کردم نا ندارم دیگه وایسم در حالیکه رفتم موزه و قدر فیل ایستادگی داشته م. 
اون روز تصمیم گرفتم با دامن مخمل کبریکی بلندم موتور سوار بشم. کجا؟ توی تهران! طبعا پاهامم به قدر کافی در انظار عمومی بود. (دیکته م غلطه؟) 
خلاصه برگشتم به دوش و تخت و دراز کشیدم توی تختم. روی بالشتم یک حوله صورتی یواش نه خیلی نو پهن می کنم این موقع ها که موهای خیسم رو پیچیدم توی حوله و یک حس من خیلی کول و نایس و تمیز و مرتب و لاکچری ام با خودم دارم و یک نوع خاصی از معاشرت با خودمه که انگار دارم به خودم فخر می فروشم. مرد دید عه وا این رفت مثل مرغ توی تختش. اومد جاش دادم توی تخت و بعد پتوی خنک کشیدم. خوابیدم. می دونی؟ ساعت چند عصر که بیدار می شی گرسنه و له از عضله درد باید یکی انقدر بلد باشه خرت کنه که پاشی کباب تابه ای درستکنی،چایی بریزید و بشینید به گپ از مینو خانوم تعریف کردن که اطوره زن جوان و کارآمد خاطره هاته بگی. 
بدونی فردا نداریش دیگه. حتی همین حالا هم نداریش یک حسی در تو ایجاد می کنه که انگار هستی ولی بیهوشی. راحتی. سبکی. اصن بزنن پاره کنن بدوزن. تو چی می فهمی ؟ هیچی! راحت. 

درد و درمون

شجریان جان می گه که خوب شد درمون اومد داشتم فکر می کردم کلا پروسه دنیا همینه درد میاد بعدش درمون می آد و درمون قبلیه چند وقت بعدمی شه درد و یه درمون جدید میاد و همینطور یک دور باطل داره ماجرا. مثلا اینطوریه که سینه مادر رو از بچه می گیرن چیزی که درمون بوده براش وقتی دنیا اومده بوده و گریه می کرده، حالا باید ترکش کنه و خوب نیست دیگه و شده درد همین نداشتن درمون، جاش شیشه شیر می دنو شیشه هه می شه درمون فعلا. بعد شیشه هه هم درده و باید ترک شه می شه سوپ... همینطوری بیا بالا... بعد می شی 18 ساله تا قبلش رابطه بد بوده اما حالا باید بری یکی رو بشناسی وقتی شناختی باید با بعدی کمک کنی به خودت تا قبلی رو یادت بره... بعد یک سری تراپی می ری و اصلا روشت رو عوض می کنی ... همینطوری هعی چرخ می زنی توی دنیاهه.. 

۱۳۹۶ شهریور ۲۰, دوشنبه

نامه ای به خودِ خرِ عزیزم

سلام خودم 
هنوزم داری اشتباه فکر می کنی که مریخیها ونوسی ها رومی فهمن. نه نمی فهمن. انقدری که توجه براشون به یک موضع خاص از زندگیشون مرتبط می شه. بعضی وقتا آدم نمی دونه باید خوشحال باشه که یک نفر بهش دروغ می گه می فهمه یا نه ؟ یک طور بلاتکلیفی. 
خوب عزیزم دلبندم خودت رو جایی قرار نده که مجبور شی دروغ بگی. خودت رو جایی قرار نده که از اولویت نبودن درد بیاد. خودت رو جایی قرار نده که کسی که باید باشه نیست. خودت رو جایی قرار نده که پیاده داری می ری تا خونه حس کنی هنوز چراغا خاموشن و امشب حتی خودمم دلم نمی خواد برم روشنشون کنم و تصمیم بگیری بری یک جایی تخت بگیری بخوابی. خودت رو جایی قرار نده که هفت سال بعد فکر کنی عه عه اونجا بودما... توی یک قدمی خود ِ خرش... چکاری بود کردم آخه؟ خودت رو اونجاها قرار نده خودِ خرِ عزیزم. 
خودت رو جایی قرار نده که همش سرویس کنی خودت رو. خودت رو جایی قرار نده که مجبور شی الکی لبخند بزنی و پای همه مکالمه هات بگی خوبم مرسی. خودت رو جایی قرار نده که وقتی می خوای تنها نباشی، تنها باشی و وقتی می خوای تنهای باشی، تنها نباشی! 
خودت رو جایی قرار نده که فکر کنی خیلی پایینه دستت اون بالاها نمی رسه، همیشه چارپایه ای و نیروی بالابرنده ای نیست و طبعا جایی قرار نده که از اون بالا واهمه ی سقوط داشته باشی. 
خودت رو جایی قرار نده که دوش امن ترین، راحت ترین جایی باشه برای اینکه یک زن رو ببری برای پناه و گریه کردن. خودت رو جایی قرار نده که همه بهت تکیه کنن و جاشون روی تو بمونه. 
خودت رو جایی قرار نده که دلت چلوکباب بخواد اما موندی توی خونه یا یکی فکر کنه آخی! دست آخر هیچکی فکر نمی کنه و تو از لیلا حاتمی توی رگ ِ خواب هم احساس حماقت بیشتری کنی و در آخر یک گربه هم بغلت ندن. 
خودت رو جایی قرار نده که دل هیچکی و دل خودت حتی برای خود ِ خرِ عزیزت بسوزه. خودت رو جایی قرار بده که بتونی بزنی قد شونه ی خودت و بگی فقط خودت. 
همینطوری به عادت خوب گل خریدن برای خودت ادامه بده. 
همینطوری پیرهن بلندت رو بپوش و برو کافه کن. 
همینطوری سفر کن. دور شو. هر وقت دلت خواست برگرد. 
همینطوری درخواست کار جدید کن. 
همینطوری یک روزایی نرو سرکار بی که از قبل خبر داده باشی. 
همینطوری خود ِ خر ِ عزیز ِ خودت باش. 

۱۳۹۶ شهریور ۱۹, یکشنبه

از نظر من پاییز شد و تموم شد و رفت این تابستون. اسمش تابستون نبود. تیرش سخت ترین تیرها بود.
یک لیوان وسط شکمم پایین قلبم تصور می کنم دارم که وقتی بد اخلاقم داره از خون یا زهر پر می شه و از درون بد اخلاقم با خودم وقتی پر می شه و لبریز با آدمای بیرون هم بد اخلاقم. چرا وست ورد می بینم بد اخلاق تر می شم؟ 

۱۳۹۶ شهریور ۱۳, دوشنبه

به مرد گفتم نه من ناردون می خوام... گفت برای چی ... گفتم برای یک غذایی
حال نداشنتم توضیح بدم ناردونه رو. با مشورت با هم رسیدیم به معجون که برای مرغ به شدت توصیه میشه. صبح ساعت هشت داشتم ناردون رو بار می زاشتم . صبحونه بخورم. پیرهن بپوشم. برم دریا. یک حال معلقیم با آدمها. نمی دونم الان کجای دنیام با خودم. آدم ها کنارم هستن از خودم مطمئن نیستم. مطمئن نیستم که تا یک ساعت بعد بخوام باشن یا نه. مطمئن نیستم می تونم تعهد کنم بلند مدت بودنم رو. مطمئن نیستم نخوامشون حتی.