۱۳۹۶ آبان ۷, یکشنبه

لطفا محتاط باشید! به دنیا دل نبندید. اونجایی که باید بخوابید، بخوابید.


نوشته الان حرف بزنیم؟ چی بگه آدم آخه؟ 
گفتم نه بزاریم برای بعدتر. آدمه دیگه با خودش خیال می کنه این که یارم بود شبا من ستاره اش بودم چی شده که الان شب می خواد بزاره برای بعدا؟ همه ی " نکنه" های عالم هجوم می آرن به قلب آدم. می فهممش . می دونم فکر می کنه نکنه حالا ستاره یکی دیگه شده شهاب سنگش؟ خبر نداره که بابا چه دوغی؟ چه کشکی؟ 

گفتم خوب بزن کوتاه. می گه بنظرت حرف زیاد داریم ما؟ حقیقتا من اصلا یادم نمی آد حرف زیادی با هیچ آدمی داشته باشم.
بعد دوسالها آدما می رن دوراشونومی زنن می آن می گن ندیدم به فیزیک و شیمی تو! آدم نمونه توی گِل واقعا؟
نمی شه دایورت کنیم این نقل قول رو روی کسی که تازه رفته؟ که چی بشه حالا؟ کسی که بخواد بخوابه می خوابه. 
یادمه روزی که برای همیشه بابا رو جا گذاشتیم و برگشتیم خونه احمقانه ترین و تاریکترین شب تولد دنیام بود. همون موقع این من بودم که باید خودمو می زدم به خواب که نزدم... حالا اگر بیدارم مساله اینه سزاوار این بیداری ام! مسئولیت خودمه. خودم باید برش دارم.
به نظرم دنیا یه طوریه آدم همیشه وقت دلتنگی برای کسی می فهمه برای یکی توی دنیا از اون دلتنگ تره و همین باعث می شه بالاخره بفهمی اوکی اینم آلموست دان می شه.
همینطوری که روی مواضع خودم جدی ایستادم هعی با تعجب می گه تو بدجنس نبودی. اون نمی دونی جنس سوهان می خوره عوض می شه. یه سنگ هم باشی توی یه رودخونه بمونی سه سال بعد آب تورو شکل داده. من نه یه تخته سنگ! 
پاییز عجیبیه. انقدر توی زندگیم همه چی داره به شدت طوفان جا به جا می شه که به نظرم برگ درخت در سطح جهانی نمی ریزه. 
صبح که از تخت جداشدم یک نگاه کردم. تخت با آدم حرف می زنه؟ دیدید؟ می گه چرا گذاشتی بره؟ مگه برات چشماشو باز نمی کرد صبحا؟ مگه برات یواش نمی خندید نمی گفت سلام؟
روتختی رو می کشم که تخت رو نبینم. انگار یه تختی باشه که انگار هیچ وقت عشق بازی به خودش ندیده باشه، نه آغوشی، نه آرامشی، نه شبی، نه روزی... 
آهنگ دشتی بای دیفالت توی خونه در حال پخشه. مهم نیست واقعی هست یا نه. من که می شنومش.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر