۱۳۹۶ دی ۱۱, دوشنبه

الان که نگاه می کنم می بینم بابا رسما پارسال اینروزها داشته نفس می کشیده صحیح و سالم.
امسال همین موقع انگار هیچ وقت نبوده.
انگار از اول من اینهمه موی سفید داشتم. 
انگار هیچ وقت از شهر دور نمی شدم و چیل نمی کردم.
انگار اینهمه امید برام واژه مسخره ای نبوده.
انگار سالهاست که من جای الان ِ بابامم.
یادمه اون روز نوشتم هیچ کس بابای آدم نمی شه. هنوزم سر حرفمم.
بعد از بابا همه چی سرجاشه. من معلقم. انگار هیچ وقت جا نداشتم. حتی میشا هم سر جای خودش نیست.
انگار هاید یه خیال بوده همیشه.
یک حال دودی دارم.

۱ نظر: