۱۳۹۷ خرداد ۲, چهارشنبه

آدم ها


زخم ها زد راه بر جانم ولی زخمِ عشق آورده تا کویت مرا

در یک لحظه خاص می بینی دیگه آدم قبل نیستی.
می بینی که چقدر سختته با همین جسم بری باز از اول بشی معشقش. دخترش. مادرش. هر چیزی که فکرش را کنی.
داشتم لوگان را بررسی می کردم که غده روی دستاش کمی بزرگتر شده اما وقتی نسخه می نویسه دوست داره غده تکون می خوره. به نظرش شیکه. ساعتش رنگ آبی دلربایی داره. بوی عطرش هنوز خاصه و هیچ کسی هیچ جای ایران این بو رو نمی ده. اما من چی؟
وایسادم تابلوی خونه شو دیدم. طرح شلوغی که می شد از بین خط و خطوط سری و همسری رو پیدا کنی شاید که از حوصله من پیدا کردنش حتی توی قاب عکس خارجه.
دارم فکر می کنم سختمه برم مثل قبل باشم. اون مال زندگی قبلیم بوده شاید قبلا. یادمه از اینکه بیسکوییت بخوری و بریزه جایی استرس می گرفت. شام سفارش داد گفتم بشینیم روی تختت بخوریم؟ گفت باشه.
هر چقدر مثل دریا پیش می رن آدمی از اون ور مثل بچه ای که از آب بترسه پس می رم من.
زندگی ما آدما یک سری حفره داره که پر از فرآیند عبور عابرهایی است که می آن و این حفره ها رو شکل می دن و می رن. هر کی به طریقی می آد و با حالی می ره.
اینو فهمیدم که از اون حفره ها پر شدم. چطوری؟ نمی دونم. 

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۹, شنبه

قلبها دارای حافظه اند


صداش رو از اون ور خط وقتی داره با کس دیگه ای حرف یم زنه می شنوم. 
می گه کمی رو به راه نیستم. 
قلبم می شنوه و می دونه اون صدا از اون ور خط که بک گراند تماس اصلیه برای کیه. قلب آدم حافظه داره. مغز یه باور پوچه 

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۸, جمعه

دیدم که زنگ زده و روی گوشیم یک بک گراند آبی دریا افتاده و وقتی جواب تلفن رو می دم  می شنوم که صداش می لرزه و می گه می خوام حرف بزنم... 

همه چیز با همه چیز به طرز مشروعی در ارتباط است

* آ.س می گه هر کی هر کاری رو می کنه، همه کارارو همون طوری می کنه.

من هر وقت به این جمله فکر می کنم می بینم خیلی راسته و وقتی مطمئن می شم راسته رفتارهای بیرونی رو به حین سکس ربط می دم و شروع می کنم به حدس زدن. اعتراف می کنم این یکی از تفریحات سالم بنده س . 

م.ه وقتی می ری پیشش برات از بیرون غذا می گیره. باهات ساعتها فیلم می بینه و اونور اتاق سیگار خودشو می کشه. یه جاهایی یه نظرهایی در مورد فیلم می ده و یه جاهایی هم می آد برعکس تی وی دراز می کشه رو به پرده ها و پاهاشو مثل من تکیه می ده به مبل و بلند بلند به فکرای بلندبلند من گوش می کنه. دستشو می زاره زیر سر آدم و هیچ حرکت زیادی دیگه ای نمی کنه. مثل گربه اگر ناز بخواد می آد سرشو فرو می کنه توی کف دست آدم و ناز می شه و می ره. 
به نظرم شخصیتش طوری ست که کار خودشو توی سکس راه می ندازه و به تو هم گوش می کنه هر از گاهی و خیلی هم از خط قرمزات نمی گذره اما پرایویسی خودشو داره. منطقش کار می کنه و خیلی هم رها نیست. اما همونطوری که می تونی توی راه بهش زنگ بزنی که گشنمه نیم ساعت دیگه می رسم، برام غذا سفارش می دی و می پرسه کباب یا پیتزا ، می تونی بهش مسیج بدی امشب بغل می خوام هستی یا چی ؟! 


م.ک خودش بادمجونارو پوست می کنه و من نشستم روی کاناپه غولم دارم بی فور مید نایت می بینم. خودش آبغوره و وسایل سالاد شیرازی خریده اومده. گوشت رو می جوشونه و داره پیازارو به قاعده خلالی می کنه... من اونور دارم زیر چشمی خیلی زیر پوستی نگاهش می کنم ببینم چی به چیه! رسمن داره توی آشپزخونه خونه من چیکار می کنه؟ در دارچینو باز می کنه و بو می کنه می گه به به ادویه محبوب من!! چه جوری فهمید دارچین کجاست؟ چیزی نتیجه گرفتم؟ نه والاع. همین که فقط خیلی یه دوسته راحتیه بنظرم بهترین نتیجه بود. رسمن بعد از افتر میدنایت داشت خوابم می برد و واقعیتشم اینه دوست ندارم شبا کسی توی خونه م بخوابه. دلم می خواد با شورت راه برم و چهاردیواری اختیاری رو با همه پوست و استخونم لمس کنم. برای همین نود درصد خوابم می اومد و نه درصد هم خودمو زدم به خواب و اون با نوازش موهام داشت رسما کمک می کرد به یک درصد باقی مونده و من هی صدای خودمومی شنوم که دارم تکرار می کنم پس تو چه جوری می خوای بری لعنتی؟ من اگر بخوابم تو چه جوری می ری؟ اونم هی می گه می رم می رم... همونطوری که نفهمیدم دارچین رو چه جوری پیدا کرد نفهمیدم چه جوری دستش رسید به مغز کله من و فرق موهام!
بسطش که بدم به ارتباطش با جمله ی اول پست فوق، اینطوری می شه که حواسش به اون چیزایی که مورد علاقه ش هست لابد و به یه سری ریزه کاری ماجرا که ممکنه مورد علاقه یکی مثل من باشه نیست لابد. در هر حال خیلی راحته و خیلی هم حرف نمی زنه و خیلی موضوع براش عمل گرایانه س. 
من؟ آدم جزییاتم. آدم حرفم. آدم توجهم. سختم. به این آسونیا دم به تله نمی دم. 


۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

کاسه ی شهر دلم



دارم ریحونا رو می ریزم توی بو قلمونا و بادمجون سرخ می کنم و گوجه. پنیر پارمزان رو می سابم رو کاهوها . بلیز مشکی می پوشم و شلوار آرمی. ناخنامو کوتاه و کرم مات می کنم. موهامو خیلی طبیعی پشت سرم می بندم. خونه بوی شمال می ده. ریحون توی خورشت بیداد می کنه. منو عاشق می کنه. چقدر قشنگ ترشُ واش میپختم توی رامسر. شیوه ی آشپزی ما و خرید و خوراک و فیلم دیدنمون شده بود یه لایف استایل. تو نیستی و من الان دارم به زندگیم ادامه می دم. همه چیزایی که تو داشتی رو تقسیم کردم توی آدما و سهم عشق رو خودم برداشتم. از پسش بر می آم. بالاخره باید توی این دنیا یه آدمایی از یه آدمایی که خیلی هم کول بودن با هم جدا بشن تا یه داستان جدید شروع بشه و خوبیه ماجرا اینه من اینو پذیرفتم. همینه که عصر می رم برای خودم مروارید می خرم و بر می گردم خونه. 


امروز کلا خونه م بود. دلم زیاد بیرون نمی خواست. همین که سر راه بادمجون و مروارید بخرم بس بود. این روزا همه ی دنیا بسیج شدن بگن دوسم دارن. خیلی بامزه شده. شبا توی میل باکس و مسیج باکسم به چند نفر که دورن شب بخیر می نویسم. 
میم زنگ می زنه که نمی رم فرودگاه دلم غذا شمالی می خواد میام پیشت. شب وقتی می ره مسیج می ده خیلی خوب بودی و بود. منم می نویسم باشه بخواب به فرودگاهت برسی. 
می دونم دنیا هم داره تمام وجودشو می زاره. اما من می دونم تو نزدیکی. همین روزا سر می رسی. زنگ می زنی. من دیگه بلیز مشکی و ارمی نمی پوشم. می تونم ملحفه پیچ از توی تختم بیام بیرون و درو باز کنم و تو رو مستقیم ببرم توی تخت و توی بغلت بخوابم. می دونم تو نزدیکی. همه می دونن. 

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

يكشنبه در خانه

يادم افتاد يكشنبه صبحه.جلسه ندارم.دلم ميخواد توي بغلم جا بمونم تا توي ترافيك و دود.ارديبهشت و دلم استانبولي با گوجه و سيب زميني و تره فرنگي تازه ميخوادخب قانع شدم كه نرم دفتر و فرو رفتم زير ملحفه خنك بهاريبعد تر كه بيدار شدم ديدم يك مقاله و پوستر كنفرانس و پاورپوينت بايد بفرستم واسه استادامخونه رو جارو و تميز كردم،دوش مفصل گرفتم و با حوله برگشتم تا مقاله مو بفرستم.چايي و شيريني خونگي خاله هما هم داشتم توي تخت.ميشا از صبح روي گليم پايين تخت خوابيده.خودش مي دونه رنگ طوسيش ست شده با اتاق خوابم.
وسطاش ياد حرفاي آدماي اينروزا مي افتماكس مي گفت تو ترين بودي و من جووني كردم يه جاهايي؛منم گفتم هوم مي دونم و حالا دوري عواقبشه.يه جايي بين حرفام نوشتم دو يو وانت هير مي؟ نوشت آفكورس
وقتي زنگ زد گفتم اين جمله چه آرزوي هر كسي هست از طرف يكي.گفت هوم اوني كه واسه تو آرزوست رو بگو؛ بگذريم.
ساعت از ظهر گذشته و توي كاسه سفالي آبي-سورمه ايم استانبولي با عطر تره فرنگي دارم با سالاد شيرازييه چيزي شبيه پوره سيب زميني آماده كردم واسه وقتايي كه دلم يه چيزي ميخواد.سالاد كاهو و شيرازي آماده توي يخچال و مهمترين قسمت ماجرا اينكه آينه ها رو كه روي كمد بود از جا كندم.
يه روز واسه هايد طرح آينه ها رو فرستاده بودم نوشته بودم دلم ميخواد داشته باشمشون.شب با اينه ها اومد و با حوصله انگار خدا بخواد كشورهارو بچينه روي نقشه كره زمين،با هم چيديمشون روي كمد
حالا اين زمين كه نيروي جادبه نداره وكشوراش از هم جدا شدن بايد از نقشه حذف بشهيك يكشنبه ارديبهشتي تصميم گرفتم بمونم و ديناميت ببندم زير روزي كه دلم ميخواست داشته باشمشون!
كاردك انداختم زير تك تك شون و گاهي نوشته هاي روشونو با صداي بلند خوندم و دستمم بريد و دم نزدم.
آينه ها رو چيدم توي بگ قرمز برن سركوچه!
يه جايي چند دقيقه پيش ميخوندم دلتنگي يه طوريه آروم آروم مي آد يهو همه ت رو مي گيرهالكي روماتيك بازي اگر نخوام در نيارم مساله اينه وسطش دلم تنگ بابا هم شدحالا چرا؟ 
نمي دونم

به هر حال من زني هستم كه دلم براي هواي ارديبهشت و عشق ميره.توي سوييتش يكشنبه ي تميز و جذاب و آرومي داشته و حتي ميشا هم اينو فهميده.