رسیده ام پیرایشگاه . می روم طبقه بالا و می نشینم تا سرو سامانی به ابروهایم بدهد . من هیچ وقت برای ابروهام عادت دست غریبه روی صورتم نبود . حالا بهتر است .چون عادت دست خودم نیست روی صورتم . بعد می آیم پایین .کارم تمام می شود . کورال را می رسانم تا سر خیابان .بعد فکر میکنم بروم یک سر به سو شی انا بزنم یا نه ؟ بعد نمی روم . سرم نمی خواهد خودش را بزند به اون و هیچ کس دیگر . می رسم خانه . شلوارم را در می آورم و غذای مختصری توی ماکرو می ذارم تا گرم شه . بعد می نشینم روی مبل جلوی تی وی و بی توجه به چیزی که پخش می شه غذا می خورم . اینجوری غذا نخورید حال آدم را بهم می زند .
بعد می روم روی تخت . با کتابم! با کتابم همه جا می روم اما حقش را ادا نمی کنم . اما امتحان نزدیک است . او حق من را ادا می کند .بعد خوابم نمی ره . بهانه زیادی دارم . زنگ می زنم . غر می زنم . خوب نمی شم . می روم دوش . لش می کنم روی مبل . روی تخت . آیا این سادیسمی چیزی هست ؟ به میم فکر می کنم . میم خیلی اسم عامیانه ای است . نه او می فهمد الان خودش است نه حتی من بعدا می فهمم . خوب انتخاب اسم دیگری . او حقش است اینجا اسم داشته باشد . فعلا میم باش . میم امروز گفت بعضی وقتها اینجا رابرای آقای کاف می خواند . سلام می کند به میم و کاف . خوب اینجا همین جوری ست دیگه . یک جوری که همیشه مهمون سر زده داره . حتی وقتهایی که من نیستم تا مخیلات مغزم را بچپانم توی کمد و کشو ها و اینجا را خوب و تمیز جلوه دهم . حقیقت همین است که می خوانید . بعد سعی میکنم به هیچ کس فکر نکنم . در همین لحظه دارم به همه فکر می کنم . شب شده . به روش ظهر یک چیزی میخورم . بعد خلقم خیلی تیز شده . به صورت دندانی که به هر پاچه ای گیر می کند . خودم را می برم به حالت "پیش پیش لالا " می خوابانم .این تنها کاری است که از دستم بر میآید گاهی . گاهی خودم را ببر وحشی می بینم که با اهرمی به خودم آمپول بیهوشی پرت می کنم تا خلاص کنم الباقی را .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر