۱۳۹۸ شهریور ۵, سه‌شنبه

-پای من باشه کافه 
+نه بزار تو یه روزی پاریس رو حساب کن شاید شد دو تایی یه قهوه بخوریم دور از بقیه 

دور از بقیه اش در دیکشنری یعنی همونی که می خوایم. و قهوه خوردن هم یعنی همونه که نیم دونیم. همونی که جدا کردن شیمی و فیزیک با کسی که باهاش شیمی داشتی سخته. 

می گم هوم. 

شیشه های فرودگاه بنظرم تف توی روشون در قسمت خروجی اگر کسی اونور باشه و تو بهتره بر نگردی باهاش دست تکون بدی. 


بی خداحافظی سلامی دوباره کن

ساعت 11:47 
تلفنم داره زنگ می خوره
تازه کارام تموم شده 
نشستم روی کاناپه با زیر انداز توسی و کوسنای توسی
فکر می کنم داره زندگی آروم می شه با زنگ شب که صدای تلفن می آد
بر می دارم می گم از پرواز زنگ زدی چی بگی؟ می گه که دیوونگی کردم و نرفتم! 
خوب؟ 
می گه دلم می گفت باید شهر را ترک کرد.می خندم و چند دقیقه بعد فکر می کنم خوب طلوع ببینم. اوهوم؟ همونجا که دلم می گه. 
مت یوگا و چادر و کوسن سفری و لباس گرم بر می دارم و می زنم از خونه بیرون. 
نرسیده به طلوع یه جایی هست که می تونی پیاده شی و اِنریکه بخونه لوکو رو تو باهاش کیزومبا برقصی. می تونی بالای ارتفاع برقصی و فکر کنی کارپه دی اِم یعنی این. موهاتو باد ببره و باد سرد بپیچه توی تنت. 
صبح از بالاترین ارتفاع  قدیمی ترین قله زندگیت طلوع رو ببینی. ابی هم داره بلند می خونه طلوع کن 
بعدش بری ببینی خونه بچگی هات مونده زیر جاده و ازش فقط سنگ چینای دیوار حیات باقی مونده. اما چقدر؟ حتی از قد تو هم کوتاه تر! فکر می کنی در خوشبینانه ترین حالت یعنی تو از دیوار بچگیهات بزرگتر شدی و به ویرونی خونه و جاده فکر نکنی. 

یه رستوران چوبی روبه یه منظره خارق العاده با پنجره های قدی دایره شکل پیدا کردم و نشستم صبونه مو خوردم. آیا این لحظه را زندگی عزیز ننامم؟ 
یه زندگی های مشترکی هست که صدای جر خوردن طناب رابطه رو می شنوی. زندگی برادره اینطوری بود. برای من از وقتی بابا رفت و همه چی شد دنیایی ها خیلی از رابطه ها معنی دیگه ای گرفتن. 
وقتی از سفر برگشتم و خبرش رو شنیدم، دلم براش رفت. گاهی باید حس و منطق رو باهم سر یه میز بشونی. فکر کنی به زمان زندگی خودت که وسط زندگی بقیه گذاشتنش چطوره؟ گوش کنی به حرف احساست برای لحظه هایی که نبوده اونی که باید. بعد در نتیجه کتاب و نسخه ای منطقیتو بپیچی و بتونی بری خونه مامان تا وقتی از جدایی هنوز می ترسه، بغلش کنی و بگی این روزا می گذره اما باید براشون صبر کنی. از یه جایی به بعد هم بزاری خودشون تجربه کنن فکرای تورو. شاید همه چی اون  جوری که تو فکر می کنی پیش نره. 
شبیه دریا می مونه. نه در جزر موندم نه در مد. برام بخشیدنش کاری نداشت اما هم پاش دوییدن کار نفس من نبود. چه خوب که یاد گرفتم بزارم آدمها وصل هاشونو زندگی کنن و فصل هاشونو .  
گشتن توی شهری که شهرم نیست شبونه برام لذت بخشه. اینکه برم از 1 شب به بعد توی رستورانی که داره می بنده بگم هنوز غذا می دی؟بعد برونم تا ساحل اگه شهر ساحله باشه. بشینم روی ارتفاع صخره ها و آب وحشیانه بیاد بخوره و پرت شه توی هوا. ماه؟ داشته باشه آسمون. من ؟ هر وقت دلم خواست دراز بکشم لب صخره و فکر کنم این نور نقره ای ماه روی دریا می خواد چی بگه بهم؟ 
هنوز نیومده بود. زنگ زدم به شماره اش نوشت دارم یه چیزی رو درست می کنم. بیست دقیقه دیگه فرودگاه می بینمت. 
فرودگاه می بینمت رو دوست دارم. جمله مورد علاقه مه. یا یکی یا هر دو یا هر چند نفری از  جاشون کندن اومدن وصل شن بهم یه کاری کنن. یا هیچ کاری نکنن. ...

خودمم دلم برای عکسای زاناکس تنگ شده اما آپلود نمی شن توی بلاگزپات. از جویای راه حل خواهشمند است آدرس ایمیلی از خود بگذارد. ماچ بهش