۱۴۰۱ آبان ۹, دوشنبه

 باید برگردم خانه 

برگردم به زاناکس 

زاناکس بخورم 

زاناکس شاید بتواند مثل آن روزها که پر از حجم روزهای نا معلوم و ترسناک بودم و آرامم می کرد، حالا هم آرامترم کند

بیقرارم 

انگار لبه ی پرتگاهم ولی انگار باز زیر پایم ادامه دارد 

هر لحظه فکر می کنم فرومی ریزد، می ریزم، اما فرو نمی ریزد، فرو نمی ریزم

همین باعث می شود فرو بریزم . 

از هر حکمی می ترسم . از حکم گشنیز می ترسم که دست را ببرند و ما رو دست بخوریم 

یک حالیم 

یک حالی