۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

صبح جمعه از بیمارستارن بر می گردم خونه. گیجم. هیچی نمی دونم. بچه خونه ست از دیشب تنها. می رم زیر دوش حموم و تلفن رو می زارم پیشش و می گم اگه ضروری بود بیدارم کن. از پنج شنبه شب توی دلم زمان افتاده روی عصر ِ جمعه. 

از روزگاران

ساعت سه و نیم صبح.
اکسیژن رو با گچ دستاش پس می زنه. یه دستم به اکسیژن،یه دستم به دستش، دو تا چشمم به صفحه مانیتور. 

صله رحم

من نیومدم که تو کرونا نگیری 
تو کرونا گرفتی که من بیام ؟ 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه