۱۳۹۵ اسفند ۹, دوشنبه

مطبخ ناردونه داره خوب می ره جلو. صبح بعد از چایی رفتم رسپی های جدید رو برای سفارش فردا چک کردم. همه شون سر بلند بیرون اومدن. زنگ زدم رشت که برام باقالی برای باقالی قاتق بفرستن. پرسید دیگه چی می خوای؟ گفتن سبزی خالواش و ترش و واش و زنبیل حصیری دلمم رو هم بفرستن. فردا شب باید مرغ مخصوص ناردونه، سه جور سالاد جدید و غذای چینی برای شب آماده کنم. پس فردا هم یک جور دیگه سفارش دارم. تخته چوبی و چاقوی آشپزی مورد علاقه شف رو گرفتم. می خوام شف وقتی غذا می پزه همون آدمی باشه که الکی خوشه. امروز می رم اسفناج تازه از بازار محلی می گیرم. 
آخر پسنجر خیلی منو گرفت. که ما جا موندیم از مقصد و زود بیدار شدیم. اما توی گم شدن باید خودمو پیدا کنم. برای همین ناردونه رو سرپا نگه می دارم. 

۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

روپوش آبی می پوشم. جین آبی. نه برای کسی. برای خودم. بین جلسه ،تلفن زنگ می خورد. داشتم فکر می کردم ارده ام را کجاها بی پایان رها کردم. مثل یک بادکنک. نمی دونم چی را کجا رها کرده ام. فکر می کردم بهشون که نور تلفنم منو به خودم بر می گردونه. یواش می گه مرسی برای دیروز. مرسی برای اینکه عشقت منو توی زندگی نگه می داره. صندلی رو ترک می کنم. امروز آفتاب در شهر هست. 

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

متحد


اونطوری که فیلم allied پیش می رفت من کم کم داشت خوابم می برد که اتفاقا هم برد. صبح هم فیلم بین گفت آخ که نبودی.. که بعد که تو رفتی من نشستم بقیه فیلم رو دیدم و فهمیدم تو چقدر صافی... که چه نگاهت شبیه... عصر زودتر میای خونه باز ببینیمش؟ 
عصر اما خیلی کار داشتم دیرتر رفتم و اون قبل ِ من خونه رسیده بود. نشستم دیدم که چه عه!  

یه جایی حتی همه دروغای دنیا هم برات دیگه مهم نیست. فقط می خوای بودن راست بوده باشه. یادت می ره این همون آدمی نیست که فکر می کردی بوده. فقط برات مهمه چشماش تو رو جوریده و قلبش شبا کنارت زده...آخ.

منو می دونی کجا می بره؟ اونجایی که مامان دلش خیلی تنگه. طاقت نمیاره می گه آخه شما که کنارش نخوابیده بودید..و آدم لال میشه. همون بهتر که هیچی نگه آدم. 
حالم شبیه کسی ست که جنگ تموم شده... نمی دونه چی داره، چی نداره... خونه اش کجاست.. کی مونده و کی نمونده... نمی دونه خمپاره بعدی کِی و کجا می خوره... فقط می دونه باید شب رو سر کنه . اونطوری که دلمو خوش کردم بنفشه افریقاییا تا عید غنچه کنن. عید داریم آخه اصن؟ خری هستم منم آ.

همین الان که دارم اینو می نویسم یهو تالاپ تلگرامه صدا می ده و می فهمم مامان از این مسیجای سند توو آل برام فرستاده. می دونی از یه جایی به بعد دقیق می شی. بوس به "رنج آدم رو دقیق می کنه".
 خط به خط می خونی مسیج مامانت رو. می دونی حتمن وقتی خیلی حوصله اش سر رفته بوده برات این مسیج رو فرستاده و کلی هم با خودش کلنجار رفته و یه جاهاییش حرفایی بوده که خودش هیچ وقت نتونسته بهت بزنه... همون مسیج رو با دقت می خونم این بار به جای اینکه دو خط اولش رو بخونم و متناسب با اون یه استیکر پیدا کنم و تالاپ بفرستم بره، براش می نویسم که برات دنیارو به آتیش می کشم. من که هستم برات من که نمُردم مامان. کاش خدا این استیکرارو از زندگی ما برداره. اما شایدم خوبه. نمی دونم. اما بنظرم آدم چهار تا خط بنویسه طرف دلش آروم می گیره. 

۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

رسیدم خونه
چراغ خونه روشنه
چه حس خوبیه قبل تو کسی خونه باشه و شب بارونی وقتی می رسی یه سوسی تخم مرغ و قارچ منتظرت باشه و فیلم هم پلی شه...زندگی همینه ها 

۱۳۹۵ بهمن ۱۸, دوشنبه

با حوصله تیکه های سیر رو توی کره طلایی می کنم و تیکه های فیله رو بهش اضافه می کنم. اون طرف تر اسفناجا دارن برق می زنن... یه فیلمی بود توش رویا نونهالی و گلشیفته بودن... صبح به صبح زنبیل حصیری می گرفتن دستشون و راه می افتادن به خرید ماهی تازه و سبزیجات و ... . از اونجا یه روز بهم گفتن تو زندگیت اینو داره ها... من گفتم خب. 
گوشه شب نشینی همین طوری که فیله های شکم پر از اسفناج و خامه و مخلفات توی فر دارن طلایی می شن، به صدای خنده آدما فکر می کنم... به مهرداد که از کما برگشته ... روی گوشیم می افته صبا... من می خونم بابا و فکر می کنم یعنی این موقع شب چکارم داره. چه خوبه باور من از واقعیت قویتره. صبح بخیر 
هشتگ ناردونه و هشتگ خانم نادرونه در اینستا

۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

این یک آگهی تبلیغاتی نیست :)

اگر روزی سفارش غذایی به نام پست های این محل و یا نام این وبلاگ را دیدید، بدانید و آگاه باشید که غذاهای خانگی که همیشه با آب و تاب نوشته شدند و خوانده نیز شدند حالا توسط عموم خورده نیز می شوند. 
همیشه با خودم فکر کرده بودم که آشپزی حالم را خوب می کند و کشف ادویه های کشورهای همسایه و شهر های کشورم جزیی از زندگیم هستند که یک جا باید دِینش را ادا کنم. یه روزی یه جایی یه خونه ایی حیاط دار ، به همون شکل خونه حق ِ منه از این دنیا که توش غذا بپزم و منوش چلو کباب کوبیده و لقمه زعفرونی نباشه. چی باشه؟ ایناباشه: 
خورشت تُرش و واش مربوط به خطه سبز شمال کشورم 
کباب کُماج که شبیه نوعی خورشت است و با ماهیچه و آلو و سیر و فلفل دلمه ای رنگی و آب انار طبخ می شود 
باقالی قاتق جان
ته چین گوشت و بادمجان و دارچین
چاینیز فود 
انواع پاستا 
سبزیجات
باقالی پلو با ماهیچه سرآشپز
مغز لوبیا پلو با گوشت طبخ شده با گرد غوره در زیر برنج
لوبیا چشم بلبلی پلو
حلیم بادمجان مخصوص سرآشپز
میرزاقاسمی کجایی بیا و ببین
و از این قبیل ...
شما را به خدای بزرگ می سپارم 

۱۳۹۵ بهمن ۱۵, جمعه

6 ثانیه به عکس نگاه کنید


مرا میلی است با دیوار


صبح است ساقیا


دراز می کشم توی کاناپه ی غولم. کاناپه غول کاناپه ای ست که رنگش رسما دلت را گرم کند و بتوانی پایت را با خیال راحت در اون دراز کنی و یکی بتواند تو را تنگ در بغل بگیرد و اگر دلش خواست ماچت هم بکند. کاناپه غول کاناپه ای ست که خیلی مختصر بتواند تو را پناه باشد از این دنیای بی سر و ته. هم تو را سر باشد و هم تو را ته . 
دارزا کشیدم روی کاناپه غولم و ساعت تقریبا 7 غروب است. گلدونها از سقف آویزونن و اونها هم مثل من سردشونه. پتوی چارخونه مو کشیدم روی خودم و رمان منِ بعد از تو رو به زبون اصلی با همه زورم می خونم. چند ساعت قبل غذای تایلندی خوردم ولی توی دلم سُرسُره ی بلندیه که هعی منو می زاره اون بالا و سُر می ده پایین. زنگ زدم به مامان. خیلی غروب جمعه بود خونه شون. خیلی زیاد. منم توی دلم هم غروب جمعه هم 14 فروردینه و هم عصر عاشورا. خزیدم توی کاناپه ام و کتابم دستمه و فیلمم گذاشتم. یک چشمم بیرون از پتوس و هوا بی ناجوانمردانه سرد است.