با حوصله تیکه های سیر رو توی کره طلایی می کنم و تیکه های فیله رو بهش اضافه می کنم. اون طرف تر اسفناجا دارن برق می زنن... یه فیلمی بود توش رویا نونهالی و گلشیفته بودن... صبح به صبح زنبیل حصیری می گرفتن دستشون و راه می افتادن به خرید ماهی تازه و سبزیجات و ... . از اونجا یه روز بهم گفتن تو زندگیت اینو داره ها... من گفتم خب.
گوشه شب نشینی همین طوری که فیله های شکم پر از اسفناج و خامه و مخلفات توی فر دارن طلایی می شن، به صدای خنده آدما فکر می کنم... به مهرداد که از کما برگشته ... روی گوشیم می افته صبا... من می خونم بابا و فکر می کنم یعنی این موقع شب چکارم داره. چه خوبه باور من از واقعیت قویتره. صبح بخیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر