مثل وقتهايي كه دلي گرفته و برايم تكست ميفرستد كه دل پيچه دارد و ميگويم: بيايم ببرمت پزشك؟ ميگويد: نه! خوب خودم حساب كار دستم ميآيد كه دلش وا رفته و آدم ميخواهد. ميروم ميبينم نشستنش نيست و دلش ميخواهد دراز بكشد و سر روي پا چشمهايش را بر هم بگذارد. كسي دست ببرد به موهايش و هيچ نگويد و نپرسد فقط آمده باشد كه باشد! همين.
مثل وقتهايي كه رفتهام خانه و دلم نميخواسته خودم را ببرم جايي، زنگ تلفن خانه بخورد ديرينگ ديرينگ ديري ديرينگ بعد من بر ندارم مثل هميشه و به چراغ آبي روي گوشي نگاه كنم و بعد برود روي پيغامگير و خانه ساكت شود و كسي پاي خط دارد ميشنود "خانه نيستم پيغام بگذار زنگ ميزنم" و اون ور خط صبر كند تا بوق كوتاه بشنود و بعد بگويد من پايين درهستم. بعد نگويد بيا يا من منتظرم يا در را بازكن يا هرچي. من از روي تخت بدانم خوب هر كسي، كسي را ندارد كه پايين در باشد و توقعم از دنيا تمام شود.
مثل وقتهايي كه مثل هيچ وقت نيست، كسي بيايد كه وقت آمدنش نيست و وقت رفتني برايش تعريف نشده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر