داشتم توی جاده سبز با سرعت می روندم. سرعت خیلی خوبه. از خودم جا می مونم و زمانهای تصمیم گیری، تموم کردن یه موضوعی ، یه آدمی و ... خیلی به دادم می رسه.
هوا یه طوری خنک و خوب و عالیه که دلت می خواد استپ کنی هوا رو. پنجره ها رو داده بودم پایین و زلفامو توی سَک و صورتم که یهو دیدم یه آقای پلیس پرید وسط جاده.
ایستادم. ماشین پشتی هم زد بغل. از توی آینه دیدم پیاده شد و اومد مدارک رو گرفت. تا تهران پشتم پلیس همراه فرستادن که تند نرم، امن برسم. توی ترافیک نمونم و از توی کوه و کمر راه میانبر پیدا می کردن. اینطوری بودم که رسیدم تهران داشتم فکر می کردم خوب از اینجا به بعد رو چه جوری برم خونه م ؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر