۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

آروزی چشمی برای خودم


زمستان هشتاد و شش 

دیوار های سفید روبه رو ترک خورده اند و فاصله چشمهای من تا دیوار ها خیلی کم است . برای گریز از آنچه نمی باید بودم و بودم خودم را دوره می کنم تا توجیهی ، دلیلی ، تکیه ای پیدا کنم .قرمز های اینجا رنگ دارد هنوز ...صندلی ها ... آدمها ... می شود بی هر کسی زندگی کرد فقط کافیست خودت باشی ...
در باز می شود . نه نه نه ! اول صدای پا می آید . یک دو سه چهار پنج ( شمارش پله هاست ) در باز می شود .اویی به نام او از راه می رسد .او گاهی چون ابری به مثابه سینه ام ، گاهی فراتر به مثابه ذهنم می نشیند ،سایه می کند و می بیند .نبض را می شمارد مثل پله ها !

زمستان هشتاد و هشت 
- از بخت یاری ماست شاد گاه آنچه را که می خواهیم یا بدست نمی آریم یا از دست می دهیم .
+ آره هنوز هم می گویم ...شاید اما شاید !

ویو : اتوبان چمران - شمال به جنوب / ساعت حوالی پنج و شش غروب / لوکیشن جایی از زمین به صورت ایستاده

زمستان هشتاد و نه 
من فکر می کنم !
او فکر می کند ؟


زمستان نود 
یک زمستان است .سرد ... سوز می آد . موسیقی اش تکرار می شود . آیا آدمها ، آیا اتفاقها ، آیا احساسها ، آیا صبر ها ، آیا جدایی ها ، آیا اتفاقها ، آیا آیاها تکرار می شوند ؟


صدا http://www.youtube.com/watch?v=FjMdfAhwGJ4

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر