خوب عکس نمی توانم ببینم .هیچ عکسی .مثلن یک ظرف پاستاست با دو قاشق چنگال .همان دو قاشق چنگال ، کارم را می سازد .
فیس بوک را تخته بستم .نمی توانم بروم فیس بوک . چون دوستهامو می بینم . عکس از من دارند . عکس از ما . عکس از عاشقی !دردم می آید . سناریوی ما چه بودیم و چه شدیم داغونم می کند . جمله های توی فیس بوک را نمی توانم بخوانم . همه چیز مثل شمشیر دو سر فرو می رود در جناق سینه ام . صدای دنده ها خرت خرت و بعد داغ شدن و خیسی خون . خوب رفتم پین کنم . نمی شه آنهم ذاتش عکس است .ذاتش آرزوهایم است . ذاتش از همان فردایی که امروزآمده است و ازش بی خبریم، است.وبلاگ نمی توانم بخوانم . تمر کز ندارم . چک میل می کنم . کارهایم را سورت می کنم ایمیل مربوط به زنجان را می فرستم برای بچه های شمال . قاطی پاتی . خوب این کارها ازم بر می آید . تا اثر قرصی که خوردم و هیچ جایمان را خواب نگرفت بپرد ، اینجوریست وضع . آهنگ ... آهنگ نمی توانم گوش کنم . باید هیچ کاری نکنم . باید دوستی بیاید مرا برباید ببرد تا شب بکند توی ماسه روبروی دریا . فقط سرم بیرون باشد. فقط نفس بکشم . فقط keep my head above the water کنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر