۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

آیدا در مورد نقطه صفر و حق مسلم داشتن و لذت بردن از خانواده نوشته. 
داشتم می خوندمشون توی دلم نوشتم هووووووم. یعنی  می فهمم چه خوبه، الان ندارمش اما. بعد از بابا در تعداد معدودی از روزها ما خانواده شدیم.راستش سرد و خشک و بیمعنی برای من . 
 اما یک چیزی که باهاش کنار اومدم این بود که زن ی تنها و مستقل بودن صرفا بد نیست. خوبیهایی داره که می بینی دلت نمی خواد ازش دل بکنی. 
دیروز بعد یه ناهار دیر با دوستام برگشتم خونه و ساعت هفت ونیم قرارداشتم برم سالسا باچاتا. باچاتا یه رقصیه توی ذهنم که گیر می کنی توی آغوش پارتنرت. پاشو می ندازه بین دو تا پاهات و تو رو به صورت نیمه نشسته قفل می کن توی بغلش. تو رو تاب میده از چپ به راست و گاهی یک دور بر عکس می چرخونتت. وقتایی که داشتن باچاتا می رقصیدن من نشسته بودم و نفس تازه می کردم یا نوشیدنی می خوردم. یه دختری بود با موهای کوتاه بالاتر از شونه بلوند با شلوارک کوتاه جین و تاپ مشکی گشاد، لاغر و استخونی که خوب می دونست باید چطور موهاشو بریزه توی صورتش وقتی سرشو تکیه داده به شونه پارتنرش و داره دورانی می چرخه. خیلی لوند بود و یهو دلم خواست این رقص رو برقصم. 
داشتم به این فکر می کردم که آهنگ تموم شد سالسا شروع شد. آرش دستمو کشید سمتش که بیا بریم توی ویوی پنجره قدی رو به بیرون برقصیم. آرش ورزش می کنه، همونجا کار می کنه فکر کنم و تیز و تنده و خوب بلده طوری بچرخونتت که زمین دور سرت بچرخه. زندگی کلا همینه . برای رفتن سمت ترسا همیشه به یک ویترین زیبا نیازمندیم. 

۱ نظر:

  1. من دیشب تو فکر خودمون بودم همین زن های تنهای مستقل و چقدر دعا کردم ناخوداگاه برای همه زن هایی که تنها هستن و مستقل خب

    پاسخحذف