۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

رسیدم خونه. پتو مسافرتی ها رو ریختم توی ماشین. ملحفه سفید ها رو جدا کردم و خزیدم روی خنکی تخت. خوابم برد تا نیمه شب. کسی زنگ نزده بود. خونه مثل همیشه مملو از من بود. خوابیدم تا صبح.
عصر رفتیم دور هم و نقشه جای جدید رو دیدیم. خود جا رو پس فردا باید برم ببینم. آینیک گفت اگر خودتون اینجا رو بسازید بیشتر دوسش دارید. دیدم راست می گفت همه سال ها چسبیدم به چیزایی که ساخته بودم. ساختن. ساختن. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر