۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

از جنوب که بر می گشتم کنارم یک خانم جوانی نشسته بود. مجله ماهان رو برداشت. تعارف زد. روی مجله نوشته بود"دیدنیهای اسپانیا". مجله را برداشتم و طول پرواز زل زدم به اسب سیاه توی مجله. جایی همتای بهشت که اسب هر چقدر میدوید در مغزم تمام نمی شد. فکر کردم خوب سفر بعدی؟ خوش خوشکان پیاده شدم و به اردیبهشت، پنیرهاش، کباب و رنگها فکر کردم. قبل از رفتن رفته بودم و بعد از برگشتن برنگشته بودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر